جدول جو
جدول جو

معنی عنان درکشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

عنان درکشیدن(تَ)
اسب بداشتن. متوقف ساختن اسب. از حرکت بازداشتن اسب:
چو نزدیکی شاه توران رسید
عنان تکاور به زین درکشید.
فردوسی.
با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان
کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را.
خاقانی.
فرس خوشترک ران که صحرا خوش است
عنان درمکش بارگی دلکش است.
نظامی.
- از چیزی عنان درکشیدن، از او بازآمدن. از او بازایستادن. بدو نپرداختن:
شبی خلوت و ماهروئی چنان
از او چون توان درکشیدن عنان.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبان درکشیدن
تصویر زبان درکشیدن
ساکت شدن، خاموشی گزیدن برای مثال زبان درکش ار عقل داریّ و هوش / چو سعدی سخن گوی، ورنه خموش (سعدی۱ - ۱۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنان کشیدن
تصویر عنان کشیدن
زمام مرکب را کشیدن و او را از حرکت بازداشتن، کنایه از بازایستادن، توقف کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ کَ دَ)
خاموش گشتن. زبان در کام دزدیدن. (ناظم الاطباء). از سخن خودداری کردن:
نظامی این چه اسرار است کز خاطر برون کردی
حدیثش بیزبان باشد، زبان درکش زبان درکش.
نظامی.
فی الجمله زبان از مکالمۀ او درکشیدن قوت نداشتم. (گلستان).
که فردا چو پیک اجل دررسد
بحکم ضرورت زبان درکشی.
سعدی (گلستان).
زبان در کش ار عقل داری و هوش
چو سعدی سخن گوی ور نه خموش.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
زمام مرکب را کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، تاختن. راندن بسویی. روی آوردن:
به هومان بفرمود کاندرشتاب
عنان را بکش تا لب رود آب.
فردوسی.
کنون سوی تو کردند اختیارت
از آن سو کش که میخواهی عنانت.
ناصرخسرو.
، توقف کردن. بازایستادن. روی تافتن. بازآمدن. متوقف شدن. درنگ کردن. دست برداشتن. خودداری کردن:
هر آن کس که او تخت و تاج تو دید
عنان از بزرگی بباید کشید.
فردوسی.
لختی عنان بکش ز پی این جهان متاز
زیرا که تاختن ز پی این جهان عناست.
ناصرخسرو.
دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود
صبر پی گم کرد چون همدست دستانت نبود.
خاقانی.
چون خواهش یکدگر شنیدند
از کینه کشی عنان کشیدند.
نظامی.
، متوقف ساختن. بازایستاندن از حرکت:
عنان کش دوان اسب اندیشه را
که درره خسکهاست این بیشه را.
نظامی.
، در اختیار داشتن. مسلط بودن. زمام به دست داشتن: عنان یکران عبارت کشیده دار. (سندبادنامه ص 67).
- عنان خود یا نفس را کشیدن، کنایه از کف نفس کردن است. (فرهنگ فارسی معین) :
عنان نفس کشیدن جهاد مردانست
نفس شمرده زدن ذکر اهل عرفانست.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنان کشیدن
تصویر عنان کشیدن
زمام مرکب را کشیدن یا عنان خود را کشیدن، کف نفس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنان کشیدن
تصویر عنان کشیدن
((~. کِ دَ))
باز ایستادن، توقف کردن
فرهنگ فارسی معین